بعد از انجام تحقیقات مفصل بر روی واحدهای فروش در بیش از 1100 شرکت بزرگ، اثبات شد که قانون 80 به 20 دیگر کاربرد ندارد؛ بلکه امروزه قانون 87 به 13 جایگزین آن شده است! بدین معنی که امروزه 13 درصد از فروشندگان و نمایندگان بیمه، 87 درصد از فروش و درآمد را به خودشان اختصاص میدهند. آمار 87 به 13 تنها به این معنی است که تمام روشهایی که تا به حال توسط ما و هر شخص دیگری در صنعت بیمه تدریس شدهاند فقط باعث این شده تا آن 13 درصد نمایندگان و فروشندگان برتر، در کار خود بهتر شوند اما هیچ تأثیری به حال آن 87 درصد دیگر نداشته است.
این بود که دست به کار شدم و در نمایندگیهای بیمهای که تحت مربیگری و مشاورهی من فعالیت میکردند به دنبال صحت این آمار گشتم و متوجه شدم که از بین فروشندگانی که در تیمهای فروش آن نمایندگیها فعالیت میکردند فقط 14.1 درصد بودند که آمار فروش بسیار بالایی داشتند و مابقی فروشندگان، فقط فروشهایی معمولی در سطح هدفی که برایشان تعیین کرده بودیم را ثبت میکردند.
جالبتر اینکه آن گروه 14.1 درصدی، همانهایی بودند که تمام هنرشان در برقراری روابط و پیوندهای احساسی و عاطفی با مشتریانشان بود و الزاماً از روش فروشی که به آنها آموزش داده بودیم استفاده نمیکردند. نکته بسیار مهم این بود که در این سالها تقریباً تمام نمایندگان و فروشندگان موفقی که در صنعت بیمهی این کشور دیده بودم، دقیقاً دارای همین خصوصیت مشترک بودند؛ یعنی همگی آنها دارای هوش هیجانی بسیار بالایی بودند که باعث میشد بتوانند روابط دوستانه و عاطفی قویای بین خود و مشتریان خود برقرار کنند.
فروش بر اساس سؤال پرسیدن رخ نمیدهد!
کمکم متوجه عمق ماجرا شدم و فهمیدم روشی که تا آن زمان مورد استفاده قرار میدادم بر روی فروش به «نیمکره چپ» مغز مشتری متمرکز شده بود؛ نظیر مدل اسپین در فروش یا مدل AIDA و… اما آنچه موفقترینهای فروش انجام میدادند بر روی فروش به «نیمکره راست» مغز مشتری متمرکز بود.
اما اینکه چه اتفاقی در دنیای فروش رُخ داده بود که محققان حوزهی نورومارکتینگ و بازاریابی عصبی متوجه شدند که به جای تمرکز بر فروش به نیمکرده چپ، باید تمام تمرکز فروشنده بر روی فروش به نیمکره راست مغز مشتری معطوف شود، دقیقاً همان موضوعی است که در ادامه میخوانید:
تا همین اواخر به صفحات هر کتاب یا فیلم یا به هر کارگاه و سمیناری در حوزهی آموزش فروشندگی که نگاه میکردیم، شاهد این بودیم که یک اصل اساسی در فروش تمام محصولات و خدمات در همه جای دنیا مشترک و یکسان بود. اصلی که میگوید: «فروش از طریق سؤال کردن رُخ میدهد»
به عبارت دیگر، تمام کتابها و آموزشهای صاحبنظران حوزه روانشناسی فروش در همه جای دنیا معتقد بودند و هستند که برای فروش حرفهای باید بیاموزید که چگونه از مشتری خود، سؤالاتی هوشمندانه و هدفمند بپرسید تا بدینگونه، مشتری مسیر متقاعد کردن خودش را به شما نشان دهد. حتی در شرکتهای بسیار بزرگ که برترین اساتید حوزه فروش را برای آموزش تیم بازاریابی و فروش خود به کار میگرفتند نیز اصل فروش بر اساس سؤال کاملاً جا افتاده بود.
اصل فروش بر اساس پرسیدن سؤالات خوب اتفاق میافتد آنقدر جا افتاده و پذیرفته شده است که اگر کسی حرفی بر خلاف آن بزند فوراً اعتبار و صلاحیت حرفهای خودش را به زیر سؤال خواهد بُرد. اما در طول همین چند سال اخیر، با پیشرفت تکنولوژی و پدیدار شدن علم جدیدی به نام نورولوژی و زیرشاخه آن به نام نورومارکتینگ یا بازاریابی عصبی، اتفاق عجیب، باور نکردنی و جالبی رُخ داده است که فکر محققان و متخصصان و صاحبنظران عرصه فروش و بازاریابی را به شدت مغتشش و به هم ریخته کرده است.
نورومارکتینگ با تکنیکهای بسیار پیشرفته تصویربرداری MRI و FMRI و… با سند و مدرک محکم، اثبات کرد که نه تنها فروش بر اساس سؤال اتفاق نمیافتد و عمل فروختن و سؤال کردن هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، بلکه تمام مراحلی که برای موفق شدن در جلسه ملاقات فروش به فروشندگان تجویز میشده نیز از اساس، غلط هستند.
به عبارت دیگر، تا همین دیروز حرف از این بود که برای موفقیت در فروش بیمه باید مراحل زیر را در طول جلسه ملاقات فروش با مشتری خود طی کنید تا بتوانید جلسه را با دست پُر ترک کنید:
- جلب توجه و اعتماد مشتری
- شناسایی نیاز مشتری
- ارائه بیمه بر اساس نیاز مشتری
- غلبه بر بهانه ها و اعتراضات مشتری
- بستن فروش
قبول دارم که باور کردن اینکه مراحل فوق که ریشه در مدل جهانی و پذیرفته شدهی AIDA دارد، از اساس غلط بوده و اگر هم فروشی رُخ میداده صرفاً توهم این را داشته ایم که به خاطر استفاده از مدلهایی نظیر همین مدل AIDA و… بوده است، بسیار سخت و حتی گاهی غیر ممکن است. اما بد نیست به داستان زیر توجه کنید:
زمانی بود که مردم عقیده داشتند زمین مرکز عالم است. این مدلی بود که ارسطو در حدود 300 سال قبل از میلاد (یعنی 2300 سال پیش) ارائه نمود و جالب اینکه تا قرن 16 میلادی (یعنی به مدت 1800 سال)، مدل غالب و برتر در کیهانشناسی بود. دلیل آن هم ساده بود؛ زیرا از 300 سال قبل از میلاد تا قرن شانزدهم میلادی، مدل زمین محور ارسطو، بر اساس آخرین تکنولوژیهای موجود طی آن 1800 سال، باورپذیرترین مدل ممکن در جهان محسوب میشد.
از طرف دیگر وقتی سرتان را رو به سمت آسمان شب میگرفتید، کاملاً مشخص بود که این ستارهها هستند که دارند به دور زمین میچرخند. همچنین به نظر نمیرسید که زمین در حال حرکت باشد. ضمناً برای کسی که روی زمین ایستاده بود، این سیاره کاملاً صاف، مسطح و ثابت بود. لذا با تکیه بر همه این مفروضات و مشاهدات، دیگر چه عدلهای محکمتر از این وجود داشت که زمین ثابت، مسطح و همچنین مرکز عالم است؟!
تا اینکه…
تا اینکه در قرن 16 میلادی، نیکلاس کوپرنیک (ریاضیدان و ستارهشناس لهستانی) با اختراع تلسکوپ، روال دیگری را رقم زد. او در تلسکوپ خودش، مشاهده کرد که قمرهای سیارات در حال چرخش به دور سیارههای خودشان هستند و در نهایت به این نتیجه رسید که این خورشید است که در مرکز جهان قرار دارد و سیارهی ما به همراه چندین سیارهی دیگر و قمرهایشان، به دور خورشید در حال چرخش هستند.
اما فکر میکنید عکس العمل مردم چه بود؟! طبیعی است که هیچکس باور نکرد و حتی کوپرنیک مورد تمسخر واقع شد. چرا؟ چون شواهد کافی برای اثبات ادلهی خودش نداشت.
تا اینکه در سال 1609 تکنولوژی دیگر آنقدر پیشرفت کرده بود که گالیلئو گالیله (دانشمند و مخترع ایتالیایی) با تلسکوپ جدیدی که خودش ساخته بود به دنبال اثبات نظریهی کوپرنیک رفت و بالآخره ثابت کرد که زمین، دیگر مرکز عالم نیست.
همه اینها رو گفتم تا برسیم به اینجا که خانمها آقایان؛
دیگر منطق، مرکز عالم فروش نیست!
خب؛ از زمان تمدنهای باستان تا الآن، مردم همیشه در تلاش بودهاند که بفهمند ذهن انسان چگونه کار میکند و ما چگونه برای کارهایمان تصمیم میگیریم. ارسطو اعلام کرد که خرد، منطق و تفکر عقلانی، مرکز فرآیندهای تصمیمگیری ما هستند. او اعتقاد داشت که «عاطفه و احساس» باعث ویرانی رفتارهای منطقی ما میشود. البته از زمان ارسطو تا الآن، متفکران و محققان زیادی بودهاند که سعی داشتند نقش عاطفه را اثبات کنند اما متأسفانه همگی آنها فاقد تکنولوژی لازم برای اثبات نظریههای خودشان بودند.
نتیجه این شد که قلمروی عاطفه و احساس، برای قرنهای متمادی، بدون توجیه و استفاده باقی بماند. این بود که الگوی منطق و خرد و تفکر، مبنای تمام تحقیقاتی شد که در زمینه تأثیرگذاری روی مردم و اقناع مشتری و… شد و همین الگو، پای خودش به زمینه فروشندگی را هم باز کرد و مدلهایی مثل مدل SPIN و AIDA و… شکل گرفتند.
مدلهایی که به ما یاد میدهند راه فروختن و اقناع مشتری، این است که با سؤال پرسیدن، راه خودتان را به دنیای نیازها و خواستههای مشتریان خود باز کنید و سپس به شکلی منطقی بیمهنامهی خودتان را به عنوان ابزار برآورندهی آن نیازها و خواستهها به مشتری معرفی کنید و تنها زمانی که مشتری از نظر منطقی مجاب شد که بیمهی عمر پیشنهادی شما تنها راه رسیدن او به مجموعهی نیازها و خواستههایش است از شما خرید خواهد کرد.
همین الگوی فروش «منطق محور» است که توسط آن 87 درصد فروشندگان معمولی به کار گرفته میشود و باعث میشود آنها فقط معمولی باقی بمانند. اما به روش کار آن 13 درصد فروشندگان عالی که نگاه میکنیم شاهد الگوهای مبتنی بر عاطفه و احساس هستیم.
درواقع همانطور که ارسطو فاقد تلسکوپی بود که بتواند ماهیت واقعی کهکشان را رؤیت کند، ما نیز تا امروز فاقد تلسکوپی بودیم که بتوانیم توسط آن به درون مغز مشتری نگاه کنیم. اما از اواسط دهه 1990 میلادی، پیشرفتهای حوزه تکنولوژی به ما اجازه داد تا الگوها و روندهای تصمیمگیری در مغز انسان را نگاه کنیم. تکنولوژیهایی مثل MRI یا اسکن مغزی و…
الگوهای فروش مبتنی بر منطق و تفکر میگویند: «ما فروشندگان به مردم کمک میکنیم تا راهحلهایی برای رفع مسائل و مشکلات خود بیابند. این راهحلها توسط محصولات و خدماتی که ما عرضه میکنیم در اختیار مشتریان قرار میگیرند.»
یعنی تا امروز، روال بر این بوده که به فروشندهها و نمایندگان بیمه بیاموزیم که چگونه سؤالاتی از مشتریان خود بپرسند که به مشتری کمک کند تا با دلیل و منطق، مشکل خود را حل کند. یعنی پیشنهاداتی که به مشتری داده میشود باید بر اساس «منطق» باشد تا بتوان به مشتری برای تصمیمگیری کمک کرد. این بازگویی همان جملهی معروف است که میگوید: «مردم ابتدا با احساس خود تصمیم میگیرند و سپس آن تصمیم را با منطق خود توجیه میکنند.» یعنی فکر میکردیم مشتریها تصمیمات احساسی خود را با دلایل منطقی میگیرند.
اما بالآخره تکنولوژیهای جدید به ما این امکان را داد تا از دریچهی چشم خود در تلسکوپ گالیله نگاه کنیم و بفهمیم در هنگام تصمیمگیری، دقیقاً چه اتفاقی در ذهن و مغز مشتری رُخ میدهد.
حال اینکه در لحظه تصمیم به خرید یا عدم خرید بیمه عمر پیشنهادی شما توسط مشتری، چه اتفاقی در مغز او روی میدهد و اینکه چگونه میتوانید این اتفاقات را به نفع متقاعدسازی مشتریان خود تغییر دهید، دقیقاً همان موضوعی است که در وبینار آموزش تخصصی«تکنیکهای کاربردی بازاریابی عصبی در فروش بیمههای عمر»به شما ارائه شده است.
14 پاسخ
سلام
واقعا مقاله خوبی بود
تشکر
سلام
بازاریابی عصبی!به نظرم این کلمه معادل خوبی برای نورومارکتینگ نمی تونه باشه اما از هیچی بهتره مثل چرخبال یا بالگرد که برای هلی کوپتر استفاده میشه و… چرا که فردی که با این علم آشنا نیست فکر می کنه که بازاریابی در حالت عصبانیت مد نظره
بدانیم که منظور بازاریابی عصب پایه است.بازاریابی عصب پایه به نظرم از ابتدای وجود علم بازاریابی بوده وهست وشاید قبلترهم. اما نامی براش نبوده و مطالعه دانشگاهی وعلمی روش انجام نشده.
طراحی محصول، رنگ محصول، چیدمان فروشگاه، طراحی آگهی های تبلیغاتی،فروش به صورت احساسی و… همگی از بازاریابی عصب پایه نشات میگیره واین علم ، علم بین رشته ای است جایی که علوم مدیریت، عصب شناسی، روانشناسی و شاید هم به نوعی هنر به هم پیوند میخورند.
اما استفاده آن در بازاریابی بیمه های عمر دید خوب وجالب وبروز بودن مطالب
آقای عسگری را نشان می دهد مطمئنا می تونه دید جدیدی رو به شما بده
پیشنهاد می کنم شرکت کنین
سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار
در یکی از کلاس های دوره جامع هم عرض کردم من از اولین سال فروش بیمه عمر ( از سال ۱۳۹۲ ) فهمیدم که فروش به نوعی پیچیده ربطی به ادبیات کهن ما دارد ، یعنی هرچقدر فروشنده از ادبیات شعر ( علی الخصوص مولوی بزرگ ) سررشته و آشنایی داشته باشد دارای احساس و عواطف بیستر و روحی ظریف تر و لطیف تر است و بهتر می تواند فروش را به انجام برساند ،برای تایید این حرفم خانمی ۳۷ ساله که کارشناسی ادبیات دارد را ۵ جلسه آموزش مقدمات و قوانین بیمه عمر دادم و میانگین فروش بیمه عمرش در یک شهرستان ۱۰ الی ۱۵ مورد می باشد ( جالب است که هیچ کدام از متدهای آموزشی که هر هفته با نمایندگان دارم و آموزش میدم رو بکار نمیبره !!! ) هر چند مطالبی که در حوزه فروش تدریس می شود باید چاشنی باشد .
الان هم می گویم کسی که واقعا ارتباطی با ادبیات کهن ایران زمین داشته باشد فروشنده ابر موفقی می شود دلیل خاصی ندارم ، فقط احساس میکنم
باش و بتاب استاد ارجمند
سلام آقای عسگری
سوالی دارم که نمیدونم ربطی به وبینار جدید داره یا نه، اگر ربط داره که چه بهتر اگر نه لطفا راهنمایی کنید
چندین بار پیش اومده مشتری یهویی وارد دفتر من شده و مشتری من بوده از قبل و در مورد بیمه عمر اطلاعات خواسته، میخوام بدونم توی این مواقع که خود مشتری مراجعه میکنه و اطلاعات میخواد باید پوششها و سود و … رو برای مشتری توضیح بدیم یا صحبت رو طور دیگه ای باید شروع کنیم؟
درود بر شما
در چنین شرایطی بهترین راهکار برخورد اینه از تکنیک Ledge یا لبه که در بازاریابی تلفنی هم استفاده میشه بهره ببرید
در وبلاگ مقالات، عبارت «تکنیک LEDGE یا لبه در بازاریابی تلفنی در بیمه» را جستجو و مقاله مربوطه رو مطالعه کنید
در وبینار ۲۳ اردیبهشت، روش جدیدتری رو آموزش خواهیم داد که به واسطه اون میتونید حتی مشتریانی که به رفتر نمایندگی شما مراجعه میکنند رو به بهترین شکل ممکن سر صحبت رو باهاشون باز کنید و جلسه فروش رو هداست کنید به مسیر بسته و قطعی شدن فروش…
بیمهگر و توانگر باشید
بسیار جذاب و عالی بود
سپاس
جناب آقای عسگری سلام خداقوت خوب هستین؟
من که یکی ازافتخارام اینکه کلی درس ازشمایادگرفتم چون هم نتیجشودرکاردیدم هم روابط غیرکاری سپاس ازعلمتون سپاس ازمناعت طبعتون وکلی مهربونیتون خداهمیشه حفظتون کنه
درود بر شما محمد عزیز
از اظهار لطف شما صمیمانه سپاسگزارم
براتون بهترینها رو آرزومندم
بیمهگر و توانگر باشید…
سلام آقای عسکری عزیز، این مقاله واقعا فوقالعاده بود، در حقیقت من این اواخر در فروشم ارتباط احساسی با مشتری هام داشتم اما نمیدونستم این مورد یک روش فروش در بیمه به حساب میاد! واقعا از شما سپاسگزارم
درود بر شما
خوشحالیم از اینکه مقاله مورد توجه شما قرار گرفته
در ۲۳ اردیبهشت دقیقا در رابطه با همین مقاله یک وبینار آنلاین ۳ ساعته خواهیم داشت با هدف آموزش روش صحیح و اصولی فروش بر پایهی احساس
سلام جناب عسگری. سلطانی هستم از حاضرین دوره جامع۲۳.
من پاک گیج شدم: ۵ مرحله ی اعتماد سازی تا بستن فروش اساس دوره جامع بود و فکر میکنم هنوز هم باشه. اما شما اینجا گفتید این توهمی بیش نیست. آیا نکته ای در این بین هست که از طرف من مغفول واقع شده؟
درود بر شما
این تناقض و پارادوکسی هست که در اولین مواجهه با دستاوردهای بازاریابی عصبی برای هرکسی و حتی خود من هم ایجاد شده!
یک مرز ظریف بین این دو مقوله وجود داره که اصلاً هدف از وبینار ۲۳ اردیبهشت هم دقیقاً پرداختن به همین پارادوکس ظاهری و رسیدن به یک روش واحد و کارآ هست
اطمینان داشته باشید که در وبینار، این پارادوکس رو رفع خواهیم کرد
باتشکر
با سلام
استاد گرامی
جناب اقای حامد عسگری
من حدود ۷سال کار فروش انجام میدادم.مسئول فروش خودروهای لوکس بودم.و کاملا با این مطالبی که در مقاله بالا ذکر کردید موافقم چراکه به چشم خودم دیدم.در میان فروشنده ها شخصی بود که ذهنش یا همون آی کیو زیاد بالایی نداشت و حدود یک سال و نیم اول که وارد کار فروش شده بود امار فروش نگران کننده ای داشت اما ناگهان تبدیل شد به رقیب من در فروش.من تمام اپشنهای خودروهای برند ی که کار میکردم به اضافه اپشن تمام خودروهای برندهای دیگه مو به مو حفظ بودم اطلاعات فنی خودروها رو داشتم و تو مقایسه خودروها حرف اول رو میزدم اصلا تو فروش تو ایران اول شده بودم در اون برند.ولی اون شخصی که میگم وقتی به حرفاش و نحوه بازاریابیش دقت میکردم اصلا حتی یک کلمه هم تخصصی بلد نبود.الان که این مقاله رو خوندم مطمئن شدم راز فروشش دقیقا نحوه برخوردش بود که این اواخر شده بود یک غول فروش.چون دقیقا تمام مشتریانش ارتباط احساسی عمیقی باهاش داشتن اونم دیگه حرفه ای شده بود حتی وقتی مدارک خودرو رو به مشتریانش تحویل میداد اخرین جملش این بود که اگه راضی بودین برام دعا کنین .خیلی از مشتریها بعدها براش هدایای نفیسی می اوردند چون فراموشش نمی کردن و همه شون با رضایت بالایی خرید کرده بودن.درحالیکه هنوز اپشنهای خودرو رو بلد نبودند.
با سپاس فراوان از زحمات بی دریغ جنابعالی
به امید موفقیت روزافزون شما و همه بیمه مارکتینگی ها
درود بر شما فرزانی عزیز
ممنونم از اینکه تجربه عینی خودت رو با ما و کاربرهای دیگه به اشتراک گذاشتی…
در وبینار ۲۳ اردیبهشت، به طور مفصل درباره این روش جدید در فروشندگی راهکاری جالب و کاربردی رو ارائه خواهیم کرد که اُمیدوارم مورد توجه و استفاده شما هم قرار بگیره
بیمهگر و توانگر باشی…